رکنا نوشت : بعد از سقوط در لجن زار اعتیاد دیگر نه آبرویی و نه ریخت و قیافه ای برایم ماند و از همه بدتر وارد خانه شیطان شدم. دختر جوان که تا قبل از آشنایی اش با دوست نابابش حتی مواد مخدر را از نزدیک ندیده بود با چشمانی اشک آلود و با دندان های کدر درباره زندگی غبار گرفته اش گفت: دختر کم سن و سال روستایی بودم و برای این که کمک خرج خانواده ام شوم پا در شهر گذاشتم. اوایل در خانه برادرم زندگی می کردم و کاملاً چشم و گوش بسته بودم. شب ها در یک تالار مشغول به کار شدم و روزها هم درس می خواندم و هم به زن برادرم در کارهای خانه کمک می کردم. مدتی به این منوال گذشت تا این که شبی هنگام کار در تالار با یک دختر غریبه آشنا شدم و همین آشنایی سرآغاز فرو رفتن من در لجن زار اعتیاد شد.
بعد از آشنایی مان مینا چرب زبان کم کم به من نزدیک شد و از زندگی ام پرسید و زمانی که فهمید من هم مثل او تنها و مجرد در خانه برادرم زندگی می کنم به من پیشنهاد داد که به خاطر تنهایی اش و از طرفی کار مشترک مان با او هم خانه شوم تا از تنهایی در بیاید. اول قبول نکردم چون تا آن موقع هیچ شبی تنها در خانه یک غریبه نمانده بودم و به نوعی از این کار وحشت داشتم.
بعد از مدتی همه چیز تغییر کرد و برادرم به خاطر بیکاری اش مجبور شد به یک شهر دیگر کوچ کند و من هم به اجبار باید به روستا بر می گشتم. دوست نداشتم به روستا برگردم به همین دلیل به یاد پیشنهاد دختر غریبه افتادم و همان شب موقع کار در تالار با کلی مقدمه چینی به او گفتم اگر موافق باشد با او هم خانه می شوم. دختر غریبه خیلی از این پیشنهاد خوشحال شد و از آن به بعد همکلام و همسفره شدیم.
روزها تنها در خانه می ماندم و دوستم به بهانه های مختلف از خانه خارج می شد و غروب خسته و بی حوصله به خانه بر می گشت و من هم جرئت نداشتم از او چیزی بپرسم. این ماجرا مدتی ادامه داشت تا این که کم کم دوستم به بهانه خستگی کار شبانه از من خواست که در حد گرفتن چند دود با او همراه شوم.
این یک دود گرفتن کم کم به عادت روزانه و همیشگی ام تبدیل شد و زمانی که دوستم دید من در تله اعتیاد گیر افتاده ام مهره های شطرنج حیله اش را یکی یکی رو کرد.
بعد از اعتیادم دوستم پیشنهاد دوستی با پسرهای غریبه را به من داد و از همه بدتر بعد از مدتی پای افراد غریبه را به خانه مجردی مان باز کرد. هر چند از کارش واهمه داشتم اما به خاطر اعتیاد توان ایستادگی در مقابلش و جرئت برگشتن به روستا را نداشتم. دوستم از نقطه ضعف من سوء استفاده کرد و روزی به من پیشنهاد بی شرمانه ای داد. اول خیلی ناراحت شدم اما زمانی که دیدم او خیلی راحت با افراد غریبه ارتباط نامشروع دارد و از این راه هزینه اعتیاد و زندگی اش را تامین می کند قبول کردم چون چاره ای جز این کار نداشتم و باید آواره کوچه و خیابان می شدم یا با اعتیاد نزد پدرم بر می گشتم که برایم خیلی دردناک بود
دوست شیطان صفت ام مرا وارد اولین رابطه غیر اخلاقی با یک پسر غریبه کرد و رفته رفته خواسته های آن ها از رابطه ساده فراتر رفت. روزی در خانه بعد از مصرف مواد با چند پسر غریبه، آن ها به شدت مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند و این سرآغاز بی عفتی و لکه دار شدن دامانم بود. دوستم بعد از این ماجرا هر روز من را در ازای مبلغی در اختیار افراد غریبه قرار می داد تا از این طریق به خواسته های مالی اش برسد. تا به خودم آمدم دیدم منی که چشم و گوش بسته بودم و حتی از رفتن به خانه اقوام خجالت می کشیدم یک پای ثابت بساط مواد و از همه بدتر اسیر مردان شیطان صفت شده ام.
دیگر کار از کار گذشته بود و در یک بیراهه بی انتها افتاده بودم که بازگشت از آن خیلی سخت بود چون همه پل های پشت سرم را خراب کرده بودم.
الان چند سال است که به دنبال مواد از این خانه به آن خانه در دورهمی های شیطانی شبانه افراد غریبه یک پای ثابت هستم و هر چه بیشتر در این گودال متعفن دست و پا می زنم بیشتر در فساد و لجن زار فرو می روم. او ادامه می دهد: این عاقبت کسانی است که چشم و گوش بسته دست رفاقت به افراد به ظاهر دوست می دهند و خودشان را در چاه تاریکی می اندازند بدون این که به عاقبت کار خود بیندیشند.